Friday, April 29, 2011

ریشه شناسی "جهنم"

 

ریشه شناسی "جهنم"

http://en.wikipedia.org/wiki/Gehinnom

 "جهنم" شکل عربی شده ی واژه ی "گِهینُّم"   [Gehinnom] در زبان عبری است — زبان ِ  کهن تر و از همان شاخه ی زبان های سامی در منطقه ی بین النهرین — و به معنی:

 "دره ی پسر هینّوم" ["Valley of the Son of Hinnom"]

 

این دره در شهر اورشلیم، و در جنوب کوه صهیون واقع است، که در زمان های قدیم محل سوزاندن زباله های شهر بوده. بعد ها، افراد آن منطقه، بر اساس اعتقاد خود، جنازه ی کسانی را که از رستگاری نومید شده بودند، مثل آدمهایی را که دست به خودکشی می زدند، در این مکان می سوزاندند.

 

اما اتفاق های دیگری هم در این منطقه رخ می داد. محل عبادت آن دسته از قوم بنی اسرائیل هایی بود که به دین های کنعانی و فنیقی ایمان داشتند و پیکره هایی از خداهای آنها را — مانند، "مُلِک" [Molech]  و "باآل" [Ba'al] — در این دره ساخته بوده و عبادت می کردند.

 

ولی اندک اندک، نادانی قوت گرفت و منجر به پی آمدهای  دهشناکی شد، و آنها در آن مکان، قربانی کردن را شروع کردند، و روزی، شخصی به نام هینّوم [Hinnom] ، فرزند خود را در آنجا قربانی کرد، و از آن پس، آن نقطه را

"دره ی پسر هینّوم" نامیدند.

Gey Ben-Hinnom   /ĝ-ben-hinnōm/

"valley of the son of Hinnom"

 

بعدها، واژه ی "پسر" [ben] نیز از آن کم شد، و به "گِهینُُّم" ]" دره ی هینّوم" [Gehinnom] کوتاه شد.

 

اینکه در ابتدا، آن دره، برای مردم، محلی برای از بین بردن زباله های خود بوده، و بعد، از روی خرافات و نادانی، آن را به عبادت گاه و قربان گاه تبدیل کرده اند؛ یا اینکه، بر عکس، از عبادتگاهی به زباله دانی پیشرفت کرده، خیلی آشکار نیست، و بسته به گمان و بینش ما دارد.

 

اما، شاید نکته مهم این باشد که کل این ماجرا ها، بعد از سلیمان و داودِ قصه های سامی ها شروع می شود که مربوط به سه هزار سال پیش اند، و می توان منشا "گِهینُّم" را در زبان پارسی کهن یافت. چرا که بسیاری از واژگان و آئین های زبان و فرهنگ آریایی، در دوران های بعدی، به زبان و فرهنگ ِ مردم منطقه های دیگر از جمله یونانی و عبری راه پیدا کرد.

 

واژه ی اوستایی گَئِثانَنی [gaeθānani] که در زبان ِ کهن ِ سانسکریت هم با کمی دگرگونی ِ آوایی وجود دارد، در بر گیرنده ی ریشه ی واژگانی مانند "گیتی"، "کیهان" و "جهان"، و به معنای "جهان های زیرین" است که به باور آریایی ها به هفت طبقه بودن دنیای مردگان اشاره دارد که مکانی است سرد — که خود انعکاس دهنده ی ذهنیت ایرانی ها ی باستان است که با توجه به موقعیت جغرافیایی زندگی خود، زمستان و سرما را سخت و عذاب آور می دانستند، بر خلاف قوم های سامی و اسرائیلی که از گرمای سوزان رنج می بردند.

 

بهرحال، "جهنم"، که گهگاه بصورت "جهنم دره" در زبان فارسی متداول است، دره ای در اورشلیم است که در حال حاضر یکی از مراکز گردش گری آن شهر محسوب می شود. حتی افرادی در آن قربان گاه روزگاران قدیم، دراز می کشند تا تصویری از نادانی ِ جنایتکارانه ی پیشینیان را بازسازی کنند.

 

Thursday, April 28, 2011

چند جمله ناب

 
اسراف محبت
وقتی كبوتری شروع به معاشرت با كلاغ‌ها میكند پرهایش سفید می‌ماند، ولی قلبش سیاه می‌شود... دوست‌داشتن كسی كه لایق دوست‌داشتن نیست، اسراف محبت است.
دكتر علی شریعتی
 
طلا، زن، مرد
طلا را به وسیله آتش....زن را به وسیله طلا ....و مرد را به وسیله زن امتحان کنید.
فیثاغورث
 
عقل و قلب
برای اداره کردن خودت از عقلت استفاده کن و برای اداره کردن دیگران از قلبت.
 
قطار شهر بازی
در زندگی افرادی هستند كه مثل قطار شهربازی هستند، از بودن با آنها لذت می‌بری ولی با آنها به جایی نمی‌رسی.
 
خوبی آدم‌ها و دیوار
همیشه از خوبی‌های آدم‌ها برای خودت دیوار بساز. پس هر وقت در حق تو بدی کردند ، فقط یک آجر از دیوار بردار ! بی‌انصافیست اگر دیوار خراب کنی

دیدم به خواب حافظ


نیمه شبِ پریشب گشتم دچار کابوس‏
دیدم به خواب حافظ ، توى صف اتوبوس
گفتم: سلام خواجه، گفتا: علیک جانم 
گفتم: کجا روانى ؟ گفتا: خودم ندانم 
گفتم: بگیر فالى، گفتا: نمانده حالى 
گفتم: چگونه ‏اى؟ گفت: در بند بى‏خیالى 
گفتم که: تازه تازه شعر و غزل چه دارى 
گفتا که: مى‏سرایم شعر سپید بارى‏

گفتم: ز دولت عشق ؟ گفتا که: کودتا شد  
گفتم: رقیب ؟ گفتا: بدبخت کله پا شد
گفتم: کجاست لیلى ، مشغول دلربایى ؟  
گفتا: شده ستاره در فیلم سینمایى 
گفتم: بگو ز خالش، آن خال آتش افروز  
گفتا: عمل نموده، دیروز یا پریروز 
گفتم: بگو زمویش، گفتا: که مِش نموده 
گفتم: بگو ز یارش، گفتا: ولش نموده 
گفتم: چرا، چگونه؟ عاقل شدست مجنون؟ 
گفتا: شدید گشته معتاد گرد و افیون

گفتم: کجاست جمشید؟ جام جهان نمایش؟
 
گفتا: خریده قسطى تلویزّیون به جایش‏
 
گفتم: بگو ز ساقى حالا شده چه کاره‏
 
گفتا: شده پرستار یا منشى اداره
 
گفتم: بگو ز زاهد، آن رهنماى منزل
  
گفتا: که دست خود را بردار از سر دل
 
گفتم: ز ساربان گو با کاروان غم‏ها
 
گفتا: آژانس دارد با تور دور دنیا
  
گفتم: بکن ز محمل یا از کجاوه یادى
  
گفتا: پژو دوو بنز یا گلف تُک مدادى

گفتم که: قاصدت کو؟ آن باد صبح شرقى 
گفتا که: جاى خود را داده به فکس برقى 
گفتم: بیا ز هدهد جوییم راه چاره 
گفتا: به جاى هدهد دیش است و ماهواره‏ 
گفتم: سلام ما را باد صبا کجا برد 
گفتا: به پست داده ، آوُرد یا نیاوُرد ؟

گفتم: بگو ز مشکِ آهوى دشت زنگى 
گفتا که: ادکلن شد در شیشه ‏هاى رنگى‏ 
گفتم: سراغ دارى میخانه‏اى حسابى 
گفت: آن چه بود از دم گشته چلوکبابى

Tuesday, April 26, 2011

منم زیبا



منم زیبا
که زیبا بنده ام را دوست میدارم

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید

ترا در بیکران دنیای تنهایان

رهایت من نخواهم کرد

رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود

تو غیر از من چه میجویی؟

تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟

تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم

تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن

که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم

طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت

که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که

وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خدایی عالمی دارد

تویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایم

که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت

وقتی تو را من آفریدم بر خودم احسنت میگفتم
مگر آیا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟

هزاران توبه ات را گرچه بشکستی؛ ببینم من تورا از درگهم راندم؟

که میترساندت از من؟ رها کن آن خدای دور؟!

آن نامهربان معبود. آن مخلوق خود را

این منم پروردگار مهربانت.خالقت. اینک صدایم کن مرا. با قطره ی اشکی

به پیش آور دو دست خالی خود را. با زبان بسته ات کاری ندارم

لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم

غریب این زمین خاکی ام. آیا عزیزم حاجتی داری؟

بگو جز من کس دیگر نمیفهمد. به نجوایی صدایم کن. بدان آغوش من باز است

قسم بر عاشقان پاک با ایمان

قسم بر اسبهای خسته در میدان

تو را در بهترین اوقات آوردم

قسم بر عصر روشن، تکیه کن بر من

قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور

قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد

برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو

تمام گامهای مانده اش با من

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید

ترا در بیکران دنیای تنهایان. رهایت من نخواهم کرد
 

شعر از زنده یاد سهراب سپهری 

چرا پشت سر مسافر آب بر زمین می ریزند

هرمزان در سمت فرمانداري خوزستان انجام وظيفه مي‌كرد. هرمزان كه يكي از فرمانداران جنگ قادسيّه بود. بعد از نبردی در شهر شوشتر و زماني كه هرمزان در نتيجه خيانت يك نفر با وضعی نااميد كننده روبرو شد، نخست در قلعه‌اي پناه گرفت و به ابوموسي اشعري، فرمانده تازيها آگاهي داد كه هر گاه او را امان دهد، خود را تسليم وي خواهد كرد. ابوموسي اشعري نيز موافقت كرد از كشتن او بگذرد و ويرا به مدينه نزد عمربن الخطاب بفرستد تا خليفه درباره او تصميم بگيرد. با اين وجود، ابوموسي اشعري دستور داد، تمام 900 نفر سربازان هرمزان را كه در آن قلعه اسير شده بودند، گردن بزنند.

(البلاذري، فتوح البُلدان، به تصحيح دكتر صلاح‌الديّن المُنَجَّذ (قاهره: 1956)، صفحه 468)

پس از اينكه تازيها هرمزان را وارد مدينه كردند، ... لباس رسمي هرمزان را كه ردائي از ديباي زربفت بود كه تازيها تا آن زمان به چشم نديده بودند، به او پوشاندند و تاج جواهرنشان او را كه «آذين» نام داشت بر سرش گذاشتند و ويرا به مسجدي كه عمر در آن خفته بود، بردند تا عمر تكليف هرمزان را تعيين سازد.

عمر در گوشه‌اي از مسجد خفته و تازيانه‌اي زير سر خود گذاشته بود. هرمزان، پس از ورود به مسجد، نگاهي به اطراف انداخت و پرسش كرد: «پس اميرالمؤمنين كجاست؟» تازيهاي نگهبان به عمر اشاره‌اي كردند و پاسخ دادند: «مگر نمي‌بيني، آن اميرالمؤمنين است.» ... سپس عمر از خواب برخاست. عمر نخست كمي با هرمزان گفتگو كرد و سپس فرمان داد، او را بكشند.

هرمزان درخواست كرد، پيش از كشته شدن به او كمي آب آشاميدني بدهند.

 عمر با درخواست هرمزان موافقت كرد و هنگامي كه ظرف آب را به دست هرمزان دادند، او در آشاميدن آب درنگ كرد. عمر سبب اين كار را پرسش نمود. هرمزان پاسخ داد، بيم دارد، در هنگام نوشيدن آب، او را بكشند. عمر قول داد تا آن آب را ننوشد، كشته نخواهد شد. پس از اينكه هرمزان از عمر اين قول را گرفت، آب را بر زمين ريخت. عمر نيز ناچار به قول خود وفا كرد و از كشتن او درگذشت.این باعث بوجود آمدن فلسفه ای شد که با ریختن آب بر زمین، یعنی زندگی دوباره به شخصی داده می شود تا مسافر برود و سالم بماند

Monday, April 25, 2011

ده سـوال از استفن هاوکینگ فیزیک دان برجسته جهان‏

استفان هاوکینگ
فیزیکدان سرشناس اخیراً کتاب جدیدی به نام "طرح بزرگ"  منتشرکرده است. دراین جا استفن هاوکینگ  به سوال های خوانندگان مجله ی تایم پاسخ می دهد:

س – اگر خدا وجود ندارد پس چرا باور به وجود او تقریباً جهانگیر است؟
 ج – من ادعا نمی کنم که خدا وجود ندارد. خدا نامی است که مردم برای دلیل وجود ما دراینجا گذاشته اند. اما من فکر می کنم این دلیل بیشترقوانین فیزیک است نه این که یک نفر وجود داشته باشد که بتوان با او ارتباطی شخصی  برقرارکرد.
 س – آیا کیهان پایانی هم دارد؟ در این صورت آنسوتراز آن پایان چیست؟
ج – مشاهدات نشانگراین است که کیهان با سرعت روزافزونی در حال گسترش است. این گسترش تا ابد ادامه خواهد داشت و کیهان خالی تر و تاریک تر خواهد شد. گرچه کیهان پایانی ندارد اما در بیگ بنگ آغازی داشته است.  ممکن است کسی بپرسد قبل از آن چه بوده؟ پاسخ این است که هیچ. همانگونه که جنوبی تر از قطب جنوب جایی وجود ندارد، قبل از مِه بانگ نیز جایی وجود نداشته.
س – فکر می کنید تمدن بشر آنقدر باقی خواهد ماند تا جهش به عمق فضا امکان پذیر شود؟
 ج – فکر می کنم شانس خوبی داریم بقایمان آنقدر ادامه داشته باشد که منظومه شمسی را به زیر یوغ خود بکشیم. اما در منظومه شمسی هیچ جایی مناسب تر از زمین (برای زیست انسان) وجود ندارد، بنابر این روشن نیست که اگر زمین را تخریب کنیم بتوانیم بقایی داشته باشیم. برای بقای خود در دراز  مدت باید به ستارگان دست یابیم که زمانی دراز تر خواهد خواست. بگذارید امیدوار باشیم که تا زمانی چنین دراز بقا یمان ادامه خواهد داشت.
س – اگر می توانستی با آلبرت اینشتین حرف بزنی به او چه می گفتی؟
ج – از او می پرسیدم چرا به (وجود) سیاه چاله ها باورنداشت؟ معادله  میدانی تئوری نسبیت او حاکی از این است که یک ستاره بزرگ یا ابری از گاز برخود فرومی ریزد و یک سیاه چاله تشکیل می دهد. اینشتین از این امر آگاه بود اما به نوعی خودرا متقاعد می کرد که همیشه چیزی مثل یک انفجارتوده را  از هم می پاشد ومانع ایجاد سیاهچاله می شود. اما اگر انفجاری اتفاق  نیفتاد چه؟
س – چه کشف یا پیشرفت علمی را دوست دارید در زمان حیات خود شاهد باشید ؟
ج – دلم می خواهد گداخت هسته ای یک منبع عملی تولید انرژی شود. در این صورت ازیک منبع بی پایان انرژی بدون آلودگی محیط زیست و بدون گرمایش  جهانی برخوردار خواهیم بود.
س – به باور شما بعد ازمرگ چه برسر آگاهی ما می آید ؟
ج – من فکر می کنم مغز اساساً یک کامپیوتر است و آگاهی مثل یک نرم افزار کامپیوتریست. (بنابراین) وقتی کامپیوتر خاموش شود نرم افزار کار نخواهد  کرد. تئوری وار می توان گفت که این نرم افزار در یک شبکه بیرنگ (نوترال) بازآفرین خواهد شد. اما این بسیار مشکل خواهد بود زیرا نیاز به تمام خاطرات یک فرد خواهد داشت.
س – با توجه به شهرت شما به عنوان یک فیزیکدان درخشان، چه علائق معمولی  ای دارید که ممکن است باعث تعجب مردم شود؟
ج – من از همه جور موسیقی، از پاپ گرفته تا کلاسیک و اپرا لذت می برم. همچنین به مسابقات (اتومبیلرانی) فرمول یک (فورمیولا وان) همراه با پسرم "تیم" علاقمندم.
س – آیا ناتوانی جسمی شما مانعی درمقابل پژوهش هایتان بوده یا به آن کمک کرده است؟
 ج – اگرچه در ابتلا به بیماری موتور نورون بسیار شوربخت بوده ام اما تقریباً در همه ی جنبه های دیگر بسیار خوش بخت بوده ام. خوش شانسی من این است که زمینه کاری من در فیزیک تئوریک است که ناتوانی جسمی اثر آنچنانیدر آن ندارد و بخت دیگر من آن است که کتاب هایم در جهان این چنین پر طرفدار است.
س – آیا از این که مردم انتظار دارند شما چواب تمام رمزهای (هستی) را بدانید احساس مسئولیتی بزرگ نمی کنید؟
ج – مطمئناً من جواب تمام مشکلات زندگی را نمیدانم. گرچه فیزیک و ریاضیات ممکن است به ما بگویند کیهان چگونه آغاز شد اما در پیش بینی رفتار انسانی  کمک زیادی از دست آنان ساخته نیست زیرا در این جا تعداد معادلات چند مجهولی برای حل کردن بیشمار است. من در پیش بینی این که چه چیزی باعث می شود مردم، بویژه زنان، واکنش عصبی نشان دهند، نسبت به دیگران هیچ برتری ای ندارم.
 س – آیا فکر می کنید زمانی خواهد رسید که مردم هر آنچه را که در حیطه فیزیک است بفهمند؟
ج – امیدوارم چنین زمانی نرسد زیرا من بیکار خواهم شد.