هر لحظه با گذشته وداع کن.در دنیای ناشناخته بمیر تا به دنیای ناشناخته راه یابی، با مردن و لحظه به لحظه تولد یافتن خواهی توانست زندگی را زندگی کنی و مرگ را نیز هم!
اوشو
هر لحظه با گذشته وداع کن.در دنیای ناشناخته بمیر تا به دنیای ناشناخته راه یابی، با مردن و لحظه به لحظه تولد یافتن خواهی توانست زندگی را زندگی کنی و مرگ را نیز هم!
اوشو
خواجه سلام علیک گنج وفا یافتی
دل به دلم نه که تو گمشده را یافتی
طبل خدایی بزن کاین ز خدا یافتی
آنک ز جا برترست خواجه کجا یافتی
حسرت رضوان شدی چونک رضا یافتی
وی تن عریان کنون باز قبا یافتی
یار منی بعد از این یار مرا یافتی
تا که بگویم تو را من که که را یافتی
کوس و دهل میزنند بر فلک از بهر تو
خشک لبان را ببین چونک سقا یافتی
خواجه بجه از جهان قفل بنه بر دهان
مولــانا
ای در درون جانم و جان از تو بی خبر
وز تو جهان پُر است و جهان از تو بی خبر
ای عقل پیر و بخت جوان کرده راه تو
پیر از تو بی نشان و جوان از تو بی خبر
چون پی بَرَد به تو دل و جانم که جاودان
در جان و در دلی، دل و جان از تو بی خبر
نقش تو در خیال و خیال از تو بی نصیب
نام تو بر زبان و زبان از تو بی خبر
از تو خبر به نام و نشانست خلق را
وآنگه همه به نام و نشان از تو بی خبر
جویندگان گوهر دریای کُنهِ تو
در وادی یقین و گمان از تو بی خبر
شرح و بیان تو چه کنم؟ زان که تا ابد
شرح از تو عاجزست و بیان از تو بی خبر
«عطار» اگر چه نعره ی عشق تو می زند
هستند جمله نعره زنان از تو بی خبر
عطار نیشابوری
عشق آمد وشد چو خونم اندر رگ و پوست
تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست
اجزاء وجودم همـگی دوست گرفت
نامی است ز من بر من و باقی همه اوست
خواجه عبدالله انصاری