Tuesday, May 1, 2012

غزل

انگار با من از همه کس آشناتری ،
 از هر صدای خوب برايم صداتری
ايينه ای به پاکی سر چشمه ی يقين ،
با اينکه روبروی منی و مکدری
تو عطر هر رسيده و نجوای هر نسيم ،
تو انتهای هر ره و آن سوی هر دری
لالای پر نوازش باران نم نمی ،
خاک مرا به خواب گل ياس ميبری
انگار با من از همه کس آشناتری ،
از هر صدا خوب برايم صداتری
درهای ناگشوده ی معنای هر غروب ،
 مفهوم سر به مهر طلوع مکرری
هم روح لحظه های شکوفايی و طلوع ،
 هم روح لحظه های گل ياس پرپری
از تو اگر که بگذرم از خود گذشته ام ،
هرگز گمان نمی برم از من تو بگذری
انگار با من از همه کس آشناتری ،
 انگار با من از همه کس آشناتری
من غرقه ی تمای غرقاب های مرگ ،
 تو لحظه ی عزيز رسيدن به بندری
من چيره می شوم به هراس غريب مرگ ،
از تو مراست وعده ی ميلاد ديگری
از تو اگر که بگذرم از خود گذشته ام ،
هرگز گمان نمی برم از من تو بگذری
انگار با من از همه کس آشناتری
از هر صدای خوب برايم صداتری
اردلان سرافزار

No comments:

Post a Comment