Tuesday, May 17, 2011

من به دیدار خدا رفتم و شد

 

من به دیدار خدا رفتم و شد

شعری از محمد علی گویا

 

با کراوات به دیدار خدا رفتم و شد
بر خلاف جهت اهل ریا رفتم وشد   

 

ریش خود را ز ادب صاف نمودم با تیغ
همچنان آینه با صدق و صفا رفتم وشد  

 

با بوی ادکلنی گشت معطر بدنم
عطر بر خود زدم و غالیه سا رفتم و شد  

 

حمد را خواندم و آن مد "ولاالضالین" را
ننمودم ز ته حلق ادا رفتم و شد  

 

یکدم از قاسم و جبار نگفتم سخنی
گفتم ای مایه هر مهر و وفا، رفتم و شد  

 

همچو موسی نه عصا داشتم و نه نعلین
سرخوش و بی خبر و بی سرو پا رفتم و شد  

 

"لن ترانی" نشنیدم ز خداوند چو او
"
ارنی" گفتم و او گفت "رثا" رفتم و شد  

 

مدعی گفت چرا رفتی و چون رفتی و کی؟
من دلباخته بی چون و چرا رفتم وشد  

 

تو تنت پیش خدا روز و شبان خم شد و راست
من خدا گفتم و او گفت بیا رفتم و شد  

 

مسجد و دیر و خرابات به دادم نرسید
فارغ از کشمکش این دو سه تا رفتم و شد  

 

خانقاهم فلک آبی بی سقف و ستون
پیرمن آنکه مرا داد ندا رفتم و شد  

 

گفتم ای دل به خدا هست خدا هادی تو
تا بدینسان شدم از خلق رها رفتم وشد

 

No comments:

Post a Comment